«همه چیز با یک بوسه آغاز شد»

عشقبازی و جوانی و شرابِ لعل فام/مجلسِ اُنس و حریفِ همدم و شُربِ مدام

«همه چیز با یک بوسه آغاز شد»

عشقبازی و جوانی و شرابِ لعل فام/مجلسِ اُنس و حریفِ همدم و شُربِ مدام

دارم فکر می کنم چه کارا میشه تو سی سالگی کرد که اگه انجامش ندم بعدا حسرت می خورم؟؟؟

یادداشت اول

توی این خیلی سالی که وبلاگ می نویسم،دو دفعه احساس نا امنی کردم....یکی وبلاگ قبلی که دیگه زیادی داشتم بر سر عقاید سیاسی و مذهبی ام تهدید می شدم، و دومی الان که به دلایلی احساس خوبی نداشتم...این بود که خیلی کم و به ندرت و غیر مرتبط می نوشتم.



راستش درسته که جامعه ی مجازی ِ ایرانی خیلی بزرگ و گسترده شده، ولی متاسفانه ما گاهی فقط باری به هر جهت جلو می ریم بدون اینکه فرهنگ خودمون رو گسترش بدیم...


یکی از مثال هایی که سر کلاس های دانشگاه،برای دانشجویان علوم انسانی میزنند،مساله ماشین هست...


الان تقریبا همه گواهینامه دارند و توی هر خونه ای دست کم یکی-دوتا ماشینه...ولی آیا فرهنگ ِ استقاده از ماشین،رانندگی و کلا هر چیزی که به رانندگی در سطح شهرها و جاده ها مربوط میشه هم به همون نسبت گسترش پیدا کرده؟


ممکنه خیلی ها حتی ماشین های خیلی خیلی خیلی شیک و گرونی داشته باشند که امثال من حتی توی خواب هم اون ماشین ها رو نبینیم و توانایی مالی اش رو نداشته باشیم،ولی آیا الزاما رانندگان اون ماشین ها فرهنگ رانندگی و استفاده از ماشین رو دارند؟؟


دیگه فکر کنم این مثال از بدیهیات بود چراکه همه ی ما هر روز داریم معضلات رانندگی در ایران رو از نزدیک حس می کنیم...


دنیای مجازی هم همینه...


به هر حال زندگی در ایران یکی از نکاتی رو که قویا به انسان می آموزه و یاد میده اینه که در هر جایی با احتیاط و گاهی با شک برخورد کنه....


و بعد اگه انسانی باشید که ذاتا خوش بین هست و حالا مجبوره همه چیز رو با احتیاط نگاه کنه،همیشه انگار یه فشار سخت احاطه تون کرده و یه جایی هم مثل الان من فکر می کنید دیگه کم کم دارید دچار پارانوئیا میشید!!!!!!!



در هر حال من اینجا رو با یه اسم کاملا غیر مرتبط انتخاب کردم و آدرس رو به کسانی میدم که سالهاست میشناسمشون و با توجه به اینکه دیگه زیادی اینجا شناخته شده نیستم،بازتر و آزادانه تر و زیاد تر می نویسم...


دلم می خواد مثل شخصیت واقعی ام، این جا هم سرم به کار خودم باشه و آسه برم آسه بیام و خودم باشم و دوستام و وبلاگ هاشون و وبلاگم...

چیزی که مسلمه اینه که من واقعا نمی تونم ننویسم!!!



اگر هم گاهی لازم بود و خواستم از مسایل خصوصی زندگی ام بنویسم ، خصوصی می نویسم و رمز رو ارسال می کنم...این طوری حداقل مطمئنم فقط کسایی خواهند خواند که میشناسمشون...





-یه موقعی اگه کسی اینطوری می نوشت،شاید (واقعا شاید و نه همیشه)یه لحظه تو دلم می گفتم ای بابا!!! چه حس خود بزرگ بینی ـ عمیقی... حالا مگه چی میشه و اصلا انگار یه زندگی بین هفتاد میلیون زندگی چقدر مهمه و .... ولی الان خودم به اینجا رسیدم که حریم شخصی هر کسی،در هر رده و سطح و جایگاهی،بی نهایت مهمه و با ارزش و باید مصون و محفوظ بمونه...


و این درسی شد برای من که هرگز هرگز هرگز راه رفتن کسی رو قضاوت نکنم مگر اینکه خودم هم با اون کفش ها راه برم....و اینکه اساسا من در حد ِ قضاوت و پیش داوری نسبت به هیچکس نیستم!




-از الان کم کم شروع می کنم آدرس رو می گذارم براتون فقط لطفا هرکسی که آدرس به دستش رسید یه ندایی بده که من مطمئن شم و آمار دستم بیاد...


دوستتون دارم و مراقب خودتون باشید.



-درضمن آدرس وبلاگ رژیمی رو هم تغییر میدهم...




سلام.


یه جای امن...